بس که با سیرت جبّار بتان جنگیدم
در عمل غیرت ابرار زمان سنجیدم
نور علمم چو به سر پردة دل وارد شد
بندة مخلص و غزال گران گردیدم
من ندیدم بتر از عاطفة نوع به نوعش از زمانی که در این دار اذان بشنیدم
گردش دهر دل از عاطفه داران بربود
حاصل جلوة گل خار مغیلان دیدم
حسرت مرگ به کام دل مکّار افتد
از پسِ زردی اشجار خزان ترسیدم
آه این است دل و این سرشوریده خیالم
آگهم نیست ز اسرار جهان جز اینم
طمع از سکّه بریدن به جهان قیمت جان شد
که به پالان ز مردوش حمّال خران خندیدم
سیّدا حاصل عمرت به غنیمت سپری کن
که به ساز و دف و آهنگ کران رقصیدم
![این صفحه را به اشتراک بگذارید](http://www.parstools.com/socialize/share1.png)
نظرات شما عزیزان: