حکایات جالب
منوچهر تیمورتاش تعریف میكند این واقعه خندهآور مدتی مرا خندانیده است، چندی قبل در یك مجلس شبنشینی یكی از رجال با خانمش در رقص شركت كردند. خانم ضمن رقص پیبرده كه شلوار شوهرش شكافی برداشته است. او را به اشاره به اطاق كوچك دیگری برد و دستور داد فورا آنرا بیرون آورد تا آنرا كوك بزند. اتفاقا در این حین دو سه نفر خانم دیگر برای تجدید توالت وارد آن اطاق شدند و خانم ناگزیر شد شوهر خود را پشت دری كه احتمال میداد در كمد دیواری باشد پنهان كند و خودش پشت آن به ایستد. در این موقع صدای موزیك قطع شد و خنده دسته جمعی شدید شروع شد و صدای فریاد و استغاثه پشت در كمد بلند شد، آن خانم چون در را باز كرد دید شوهرش را با آن وضع وارد سالن رقص كرده و در را پشت سر او بسته است!
حكیمی بر سر راهی میگذشت. دید پسر بچهای گربه خود را در جوی آب میشوید. گفت: گربه را نشور، میمیرد! بعد از ساعتی كه از همان راه بر میگشت دید كه بعله...! گربه مرده و پسرك هم به عزای او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، میمیرد؟ پسرك گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد، موقع چلاندن مرد!
گویند: پسری قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است كه در آن تو صحبت میكنی و زنت گوش میدهد. مرحله دوم او صحبت میكند و تو گوش میكنی، اما مرحله سوم كه خطرناكترین مراحل است و آن موقعی است كه هر دو بلند بلند داد میكشید و همسایهها گوش میكنند!
روزی شخصی پیش بهلول بیادبی نمود. بهلول او را ملامت كرد كه چرا شرط ادب به جا نیاری؟ او گفت: چه كنم آب و گل مرا چنین سرشتهاند، گفت: آب و گل تو را نیكو سرشتهاند، اما لگد كم خورده است! (تنبیه و تربیت نشدهای)
مردی میخواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض كند. مرا وادار كرد سیگار و مشروب را ترك كنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نكنم، در سهام سرمایهگذاری كنم و حتی مرا عادت داده كه به موسیقی كلاسیك گوش كنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها كه میگویی كه چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس میكنم كه دیگر این زن در شان من نیست!
نظرات شما عزیزان: